در دوران باستان سرزمین بینالنهرین [بخش جنوبی عراق کنونی] را باِبل میخواندند، که از نام بزرگترین شهر این ناحیه برگرفته شده بود. بنابراین، جلوههای مختلف هنر این سرزمین از هزاره چهارم ق.م تا مرحله تکوین هنر آشوری * تحت این عنوان بررسی میشود.
سومریان در سر آغاز تاریخ در دوره بینالنهرین سفلی مستقر شدند (سابقه این قوم هنوز نامعلوم است). آنها پیش از هزاره سوم ق.م، خط را ابداع کردند، حکومت مستقل در شهرهای مجزا [دولتشهر] را شکل دادند، و نظام خدایان و آدمیان را بنیان نهادند. آثار به دستآمده از حفاریهای شهرهای کهن بابل، اور، لاگاش و غیره حاکی از آن است که سومریان در هنرهای مختلف نیز دستداشتند. بعداً، فرهنگ، مذهب و اسلوبهای هنری سومریان توسط اقوام سامی و غیر سامی پذیرفته شد و به سراسر آسیای غربی گسترش یافت. اَکَدیها اولین قوم سامی بودند که به رهبری سارگُن قوم سومری را زیر سلطه خود گرفتند (حدود 2300 ق.م ). اینان قدرت پادشاه و حکومت متمرکز را جایگزین دولتشهر کردند. پس از آن تا زمان حمله اسکندر مقدونی (331 ق.م)، تاریخ این سرزمین بیشتر شاهد تهاجم اقوام دیگر بود تا کشورگشایی و توسعه مرزها، حتی شاهان مقتدری چون حمورابی قانونگذار (حدود 1750 ق.م) و نَبودکَدنَصَر دوم (حدود 580 ق.م)، قلمرو فرمانروایی خود را فقط اندکی گسترش دادند (از این لحاظ، تاریخ بابل با تاریخ همسایه شمالیاش یعنی آشور -که به امپراتوری بزرگی بدل شد-متفاوت بود). دستاوردهای سومریان در هنر و ادبیات، مذهب و شیوه کلی زندگی نه فقط برای جانشینان آنها در بینالنهرین، بلکه برای همه اقوام شرق کهن سر مشق قرار گرفتند.
در بابل همچون بسیاری از جوامع کهن، تمایزی میان هنر و صناعت وجود نداشت، ولی هنرمندان از احترام زیادی برخوردار بودند. مهاجرت آنان موهبت مستقیم ائا (خدای خردمندی) دانسته میشد.
شاهان سرزمینهای همسایه نجاران، حجاران، بنایان و آهنگران برجسته بابلی را برای اجرای کارهای هنری فرا میخواندند، و به هنگام فتح شهرهای بینالنهرین این صنعتگران را به غنیمت میگرفتند. با آنکه سرزمین بابل از لحاظ مواد اولیهی چون سنگ و چوب و فلز غنی نبود، خلاقیت و ابداع صنعتگرانش در دنیای کهن معروفیت داشت. از این رو، بابلیان میتوانستند مواد و مصالح ضروری را از طریق تجارت با سوریه، آسیای صغیر و ایران تأمین کنند.
مواد قابل حصول در جلگههای آبرُفتی و باتلاقهای کناره سفلای دجله و فرات مشتمل بودند بر گِل، نی، نخل، کاه و قیر. هنر بابلی نیز عمدتاً به گِل و نی وابستگی داشت. سفالگری پیش از آغاز هزاره سوم ق.م، در بابل شکوفا شد (البته بهترین سفالینهها را مردمان ساکن در اطراف بینالنهرین و به خصوص در ناحیه شوش -که تمدن سادهتری داشتند- میساختند). اسلوب بناسازی نیز تابع موادِ در دسترس و چوبی بود که از لبنان وارد میشد. سومریان و جانشینان آنها در ساختن معابد، ارگهای بزرگ و سایر بناها خشت خام و پخته و ملاتی از قیر به کار میبردند. زیگورات مهمترین ساختمان در دوره بینالنهرین بود (مثلاً: زیگورات شهر اور، متعلق به اوایل هزاره سوم ق.م).
سراسر خاور نزدیک به نحوی تحت تأثیرمقاصد، موضوعها و اسلوبهای هنری سومریان قرار داشت. هنر در خدمت مذهب و حکومت بود، بدینمعنا که به تزئین معابد و بناها، تجسم خدایان، و بازنمایی شاهان و افراد وابسته به سلسله مراتب قدرت میپرداخت.
یک سردیس مرمری زن متعلق به هزاره چهارم ق.م،که از ناحیه وارکا به دست آمده است، محتملاً قدیمترین نمونه مجسمهسازی بینالنهرین به شمار میآید. بزرگی بیتناسب چشمان در این سردیس حاکی از میثاقی است که در مجسمههای بعدی نیز بروز میکند. در میانه هزاره سوم ق.م، ساختن پیکرهای سنگی در صور طبیعی معمول بود. در این مجسمهها طرز نمایش جامگان، چشمها، پاها، و به خصوص دستها -که به حالت دعا روی سینه قرار گرفتهاند- دلالت بر یک قاعده سنتی دارد. پیکرهای فرمانروایی به نام گودئا (حدود 2100 ق.م)، نمونه دستاورد مجسمهسازی همه جانبی در بابل را نشان میدهند. با این حال، حجاری به صورت نقشبرجسته در تمامی دورههای هنر بابلی اهمیتی بیشتر داشت.
نقشبرجسته رنگشده به موازات دیوارنگاری تحول یافت. نقاشیهای دیواری به دست آمده از شهرهای باستانی حاشیه رود فرات، جلوه و کمال قابل ملاحظهای دارند. این نقاشیها صحنههای تشریفات درباری، مراسم اعطای مقاوم قربانی، شکار شیر را نشان میدهند.
طرحها با خط سیاه از پسزمینه گچ سفید متمایز شده، و رنگهای مورد استفاده سرخ و سیاهاند. در برخی جزئیات رنگ آبی وحتی زرد و سبز نیز به کار رفته است. نحوه ترسیم پیکرها مبتنی بر همان قاعدهای است که در نقشبرجستهها میتوان دید: سر و پاها از دید جانبی، بدن و چشم از دید روبرو. لوح پیروزی نارام سین (شاه اَکَدی)
متعلق به نیمه نخست هزاره سوم ق.م، نمونه دیگری از نقشبرجسته روایی است که در آن پیروی از میثاقهای کهن با تدابیر جالبی برای توصیف پیروزی شاه بر دشمن توأم شده است. نمونه دیگری از ظرافتکاری حجار بابلی را در لوح قوانین حمورابی (حدود 1750 ق.م) -که بر بالای آن تمثال حمورابی در حال الهام گرفتن از شَمَس (خدای خورشید) حکشده -میتوان ملاحظه کرد. ساختن نقشبرجسته روی آجرهای لعابدار در نمای بناها از دیگر ابداعات ممتاز بابلیان متأخر بود،که در ایرانِ دوران هخامنشی نیز مورد تقلید قرار گرفت.
مُهرهای استوانهای کوچکی که بر روی آنها نقوش و نوشتههای میخی حک شدهاند، جلوه دیگری از نقشبرجسته سازی بابلی است. ساختن اینگونه مهرهای سنگی در فاصله سالهای 3000 تا 500 ق.م، در سراسر آسیای غربی رواج پیدا کرد. قبل و بعد از این دوره نیز به مهرهای محکوک دیگری برخورد میکنیم. مهر استوانهای به لحاظ موضوعات، سبک و مواد، سیر تحولی منظم در عمر طولانی خود داشته است. (بهترین نمونههای آن به دوران اکدیها مربوط میشوند). انواع دیگر حکاکی ریزنقش در قطعات مزبور را در معرقها، برای تزیین آثار بزرگ اندود، و در ساختن تصویرهای رنگی به کار میبردند (مثلا: نشان ویژه شهر اور، متعلق به میانه هزاره سوم ق.م، که صحنههایی جاندار از بزم و رزم را نشان میدهد).
در بینالنهرین، سابقه استفاده از مس – چه به طور خالص و چه در آلیاژ مفرغ – حتی به دوران پیشاتاریخی باز میگردد. ولی کاربُرد گسترده فلزات (طلا، نقره، مس یا مفرغ ) به میانه هزاره سوم ق.م مربوط میشود. معمولاً پیکرهای بزرگ اندازه را با اسلوب چکشکاری ورقهای فلز بر روی سطح قیر یا چوب میساختند [بعداً، آشوریان دست به ساختن مجسمههای مفرغی بزرگاندازه زدند]. اشیای زرین و سیمینِ در خور توجه به لحاظ طرح و اسلوب از گورستان سلطنتی اور به دست آمدهاند،که به میانه هزاره سوم ق.م تعلق دارند. اما سردیس مفرغی پُرکار از یک فرمانروای اَکَدی با ریش و موی آراسته که در شهر کهن نینوا پیدا شده، محتملاً به اندک زمانی بعدتر متعلق است.
برای ساختن این مجسمه -که یکی از برجستهترین آثار هنر بابلی به شمار میآید- از فن ریختهگری به جای چکشکاری استفاده شده است، ولی نقوش محکوکی را نیز بر آن افزودهاند. بابل یکی از مراکز مهم شیشهگری در دنیای باستان بود، با این حال، به سبب ویرانیها و شرایط نامساعد خاک فقط چند نمونه از این صنعت بر جای مانده است (مثلاً: صراحی کوچکی که نام سارگُن دوم آشوری بر آن حک شده)، ولی اینها هم در مقایسه با دستآفریدههای مصریان چندان جالب و ممتاز نیستند.